غضنفر نامه
غضنفر چیست. غضنفر موجودی است که خیال میکند موجود است اصلا چون خیال میکند پس موجود است. این زنی که چادر سر میکند میرود خرید میکند میآید در آشپزخانه کته و سیب زمینی میپزد اسمش میترا است. زن غضنفر است. میترا دوست دارد مینیاتور بکشد. غضنفر ناهارش را که میخورد میرود در اتاق بالا میخوابد. غضنفر چهل سالش است آنوقت هنوز فکر میکند بچه است. غضنفر بچه که بود با چکش به جان سکههای زرد رنگ پنج تومنی میافتاد تا طلای درونش را بیرون بیاورد[1]. غضنفر فکر میکند همان سکههای پنج تومنی است و با چکش کلمات، دنبال طلای درونش میگردد. غضنفر زیپ کاپشنش خراب است. غضنفر میتواند با بیسکویت و آب چند هفته زنده بماند. غضنفر برای آدمهایی که مردهاند گواهی فوت مینویسد اما دوست ندارد به مجلس ختمشان برود. برای غضنفر مردن یک اتفاق ساده است. یک اتفاق زیبا. غضنفر وقتی که رانندگی میکند با دست چپ فرمان را میگیرد و با دست راست تار آذری تمرین میکند. دکتر بودن غضنفر را محدود میکند. مچاله میکند. غضنفر دوست دارد خودش باشد. غضنفر دوست ندارد برچسب فرزند شهید بخورد. دوست ندارد کسی فکر کند که نان مردم را میبرند میدهند غضنفر بخورد. غضنفر تک یاخته نیست اما موجود سادهای است. غضنفر یک شوالیه زنگ زده است. باید قیام کند. اینجوری نمیشود. هیچ چیز جای خودش نیست. پشتی مبل وسط اتاق است. تار آذری پشت پرینتر است. دوچرخه کوهستانی در گاراژ زنگ زده است. غضنفر باید برود برای خودش یک کاپشن بخرد. و یک یخچال سایدبایساید که برفک نزند. غضنفر دارد قلب مریض را گوش میکند صدا نکنید. این گوشی چقدر پارازیت دارد. غضنفر گوشهایش پارازیت دارد. غضنفر مغزش پارازیت دارد. مریض قلبش پارازیت دارد. این هوایی که نفس میکشیم پارازیت دارد. غضنفر پان ترکیست نیست. ایرانی زده هم نیست. اما گوسفند هم نیست. خیلی چیزها را میفهمد. اصلا غضنفر نمیداند برای چه غضنفر است. و این کلماتی که مینویسد از کجا میآیند. در این ساختمانی که همه آجرهایش دروغ است همه چیز حال غضنفر را بهم میزند. اصلا آن روزها که غضنفر و خدا سر یک میز مینشستند چای کهلیکاوتی میخوردند این حرفها نبود گل میگفتند و گل میشنیدند خدا کلی به غضنفر جوک میگفت و غضنفر آنقدر میخندید که خدا میترسید نکند دیوانه شده باشد. اصلا غضنفر پسر خاله خداست بروید زود طناب بیاورید اعدامش کنید چه حرف کفر آمیزی. اصلا شما بروید جنگهای مذهبیتان را بکنید کاری به مسایل خصوصی خدا و غضنفر نداشته باشید. غضنفر جوک نیست این شهری که غضنفر دارد زندگی میکند جوک است این آدمهایی که دور و بر غضنفر هستند جوک هستند این فرهنگی که به زور به خورد غضنفر میدهند جوک است. این حرفهای ضد و نقیض و این خدایی که برای منافع خودشان ساختهاند جوک است. این تریپ آخرت بازی و له له زدنشان برای دنیا جوک است. غضنفر میخواهد بمیرد. بروید کنار. همه بروند کنار. غضنفر هیچ آرزویی ندارد. جسد غضنفر را تکه تکه کنید و در یخ بگذارید و ببرید به مناطق حفاظت شده محیط زیست تا حیواناتی که نسلشان دارد منقرض میشود بخورند. مدیونید اگر بخواهید برای مردن غضنفر گریه کنید یا پول خرج کنید و مراسمی بگیرید و مردم را از کار و زندگی بیاندازید. اشتباهات و فرصت سوزیهای غضنفر را بنویسید تا عبرتی باشد برای دیگران. غضنفر چهل سال زندگی کرد و آخرش به جایی نرسید و تازه فهمید که اصلا نباید هم به جایی میرسید و همه چیز در همان جایی بود که غضنفر ایستاده بود. غضنفر تنبل بود منزوی بود خجالتی بود دست و پا چلفتی بود اما هر چه که بود غضنفر بود و هیچ وقت غضنفر بودنش را انکار نکرد. غضنفر خسته است میفهمید غضنفر خسته است. غضنفر دوست ندارد مثل یک قهرمان بمیرد غضنفر دوست دارد مثل غضنفر بمیرد. غضنفر روانش پریشتر از این حرفهاست که نوشتههایش را جدی بگیرید بخوانید و بخندید و بگذرید. غضنفر را ملاحظه بفرمایید لطفا. غضنفر گم شده است. لطفا پیدایش کنید و سر جایش قرار دهید * و غضنفر نخود هر آش نیست و همه نخودها پیش تو است و تو سادیسم نداری که نخودها را انبار کنی و غضنفر مازوخیسم ندارد و آخرش نخود نخود هر کی رود خانه خود و عرفان همین نخود بازیهاست و همین قمار بازیها و یقین حرف چرت است و اصلا شک که نباشد قمار، قمار نمیشود و اصلا پاسور برای چه حرام است نه واقعا میخواهم بدانم پاسور برای چه حرام است اصلا وسط این همه عرفان نخودی میخواهم بدانم پاسور برای چه حرام است و اصلا برای چه کعبه را بغل خانه ما نساختهاند که من اینهمه راه را بلند نشوم بروم عربستان و اصلا چرا حجر الاسود را میبوسند شاید هم نمیبوسند و ابراهیم برای چه میخواست بچهاش را سر ببرد تازه خوب شد که قوچ فرستادی نه اصلا میخواهم بدانم آدم بخاطر چند تا نخود... اصلا ببین یک نخود، آدم را به کجاها میکشد که غضنفر الاغ است و چه خوب بار میبرد. بارش چیست نخود با صدای چی * و خدا مثل مردی که آنقدر سیگار کشیده باشد که سبیلهای سفیدش زرد شده باشد کنار بخاری سیاه نشست و غضنفر هنوز شک داشت و پرسید آیا شما واقعا همان خدای آسمانها و زمین هستید و خدا سرفهای کرد و سیگاری روشن کرد و نگاه عاقل اندر سفیهی به غضنفر انداخت. غضنفر شک داشت. از وقتی که یادش میآمد شک داشت. غضنفر گفت اگر شما خدا باشید باید معجزهای داشته باشید و خدا آنقدر خندید که به سرفه افتاد و از شدت سرفه سیاه شد و غضنفر رفت برایش یک لیوان آب آورد. خدا گفت معجزه دیگر برای چه غضنفر. حرف حق که معجزه نمیخواهد. یا قبول میکنی یا نمیکنی دیگر این مسخره بازیها برای چیست. غضنفر گفت شاید خواب باشد و خدا گفت مگر چه فرقی میکند و تو فکر میکنی که من آسمانها و زمین را چگونه آفریدم و اگر خواب نبود الان تو اینجا نبودی. تو خیال میکنی که من رفتم از خانه همسایه الکترون پروتون آوردم که برایت کهکشان بسازم یا خواسته باشم با خاک و گل برای دلخوشیام غضنفر بسازم... و خدا آنقدر تند تند حرف میزد که دوباره به سرفه افتاد و بلند شد پنجره را که رو به بازار مسگرها بود باز کرد تا هوای تازه بیاید و غضنفر ترسید که خدا بمیرد و اشک از چشمهایش جاری شد. خدا گفت نترس غضنفر خدا هرگز نمیمیرد بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود و تو اگر اینقدر خل بازی در نیاوری میتوانی برای خودت یک خدا باشی و هرگز نمیری بلکه در خیالهایت زنده بمانی اما یادت باشد که تا وقتی که غضنفر هستی نمیتوانی خدا باشی و خدا خوب نیست یکجا بماند که فاسد میشود و من برای همین هر روز که از خواب بیدار میشوم دنیاهای دیگری خلق میکنم و خیالهای دیگری و از خودم بیرون میآیم و در خیالهایم غرق میشوم و آب تنی میکنم و دوباره به خودم بر میگردم و تو یکی از این خیالهایم هستی غضنفر. و این خیالها پایانی ندارد. غضنفر همینجور دهانش باز مانده بود. خدا گفت غضنفر تو در این خانه دستشویی نداری غضنفر گفت نه خدا جان تا صبح صبر میکنم و به مستراح مسجد بازار میروم اگر خواستید پشت خانه، خاک ریختهاند و از شما چه پنهان شبها میروم آنجا کارم را میکنم. خدا گفت غضنفر از رک بودنت خوشم میآید اما هنوز فکر میکنم یک تختهات کم باشد. من دارم میروم فقط یادت باشد که همه اینها یک خیال بود.